کدام درد محیطزیست را باید نوشت؟
دشوارترین مرحله در نوشتن از محیطزیست ایران، انتخاب سوژه است. نه این که موضوعی نباشد، چنان شرارههای تخریب و نابودی به پیکر طبیعت و محیطزیست افتاده که نمیتوان دست به انتخاب زد.
باید از کدام یک نوشت؟ از آلودگی هوای تهران که سالانه جان هزاران نفر از پایتختنشینان را میگیرد؟ از روند رو به نابودی دریاچه ارومیه از یغمای آرتمیای آن در سالهای نه چندان دور؟ از تاراج جنگلهای شمال و غرب؟ از واگذاری زمینهای منطقه شکوهمند دنا؟ از جادهکشی در دل زاگرس؟ از آلودگی خزر؟ از چپو کردن قدیمیترین باغ گیاهشناسی کشور؟ از وضعیت اسفبار تالاب انزلی؟ از خشک شدن تالابهای ایران؟ از وضع پریشان دریاچه پریشان؟ از دفن زباله حوالی تالاب بینالمللی کمجان؟ از خشکی هامون؟ از ریزگردهای نفسگیر؟ از شور شدن کارون؟ از خشک شدن رودخانه دالکی؟ از مرگ مکرر دلفینها در خلیج فارس؟ از قاچاق گونههای غیربومی به ایران؟ از کاهش شدید حیاتوحش کشور؟ از فروش پروانه شکار به خارجیها؟ از پیدا شدن شیرهای نیمه اهلی در تهران؟ از احداث سدهای ویرانگر به بهانه تامین آب؟ از پروژههای مخرب در دل پارکهای ملی؟ از موافقت هیاتوزیران با فروش پارک پردیسان (که زمانی قرار بود بزرگترین باغوحش نیمه طبیعی خاورمیانه باشد)؟ از آتش زدن ۱۵۰ اصله درخت برای جادهسازی در دل جنگل ابر؟ از شکستن پای فلامینگوها در میانکاله؟ یا احداث پالایشگاه و صنایع وابسته به نفت در نزدیکی این تالاب پرآوازه؟ از ارسال آهو به قطر؟ از صدور پروانه تکثیر هوبره برای یک قطری متمول در منطقه بهرام گور لابد به منظور برگزاری مراسم مفرح کشتار با بازهای شکاری؟ از واگذاری ۳۸۰ هکتاری اراضی آشوراده به یک عرب (و محلل ایرانیاش)؟ از فرمایشی بودن گزارشهای ارزیابی که دکانی شده برای گروهی به اصطلاح ارزیاب؟ از وضعیت ناروای محیطبانان بیمزد و منت؟ از سقوط ۳۶ پلهای وضعیت محیطزیست ایران؟ از تکذیب رییس سازمان محیطزیست و دروغ خواندن این آمار؟ یا از تکذیبِ تکذیبه سخنان محمد محمدیزاده.
کجا را میتوان یافت که رد و اثری از آتشی نباشد که به جان طبیعت و محیطزیست کشورمان افتاده است؟ از کدام باید نوشت؟ درباره هر کدام چند بار باید نوشت تا شاید دستی از غیب برون آيد و کاری بکند؟ این همه نوشتن آیا ثمری داشته است؟ از شما میپرسم که خواننده این سطرها هستید؟ آيا توانستهایم یک لحظه، یک لحظه آیا توانستهایم از شتاب بولدوزر ویرانگری بکاهیم که در حال شخم زدن و ریشهکن کردن داشتههای طبیعت ایران است؟ آیا باورها را نسبت به حفاظت از این میراث مشترکمان تغییر دادهایم؟ هر چه میگذرد پاسخ منفی به این سوال، قطعیت بیشتری پیدا میکند. اگر گفتنها و نوشتنهای خبرنگاران، نویسندگان و پژوهشگران حوزه محیطزیست اثرگذار بود، دست کم سبب میشد آن که سکان اصلیترین تشکیلات حفظ محیطزیست را در دست دارد با چشمان باز به استقبال حقایق تلخ برود، نه این که واقعیت را انکار کند. محمد محمدیزاده وقتی خبر سقوط ۳۶ پلهای وضعیت محیطزیست ایران را شنید به سرعت آن را کذب خواند. غافل از این که پژوهشگران آن سوی مرزهای پرگهر، قسم حضرت عباس را نمیشناسند و دم خروس برایشان همان اعداد و ارقام هستند. همان ارقامی که به گفته مدیر «پروژه شاخص کارایی محیطزیست 2012» از سازمانهای بینالمللی اخذ شده، سازمانهایی که آمار رسمی را از دولت جمهوری اسلامی دریافت کردهاند. باور این که جهان چندان کوچک شده که نمیتوان اطلاعات را زیر کرسی مخفی کرد سخت نیست، دشواری آنجاست که باور نمیکنیم و باور نمیکنند این منابع طبیعی به زودی به پایان میرسد و باز باور نمیکنیم و باورشان نمیشود که وابستگیمان به این منابع به حدی است که امکان خودکفایی وجود ندارد.
اگر نوشتنها و گفتنها ثمر داشت تراژدی ۳۶ ساله ساخت پالایشگاه در بهشهر تکرار نمیشد. در سال ۱۳۵۴ شرکت نفت مصرانه میخواست پالایشگاهی در بهشهر بسازد. سازمان حفاظت محیطزیست اما مخالف بود. گزارش ۶۰صفحهای این سازمان (که امروز خیلیها متهمش میکنند صرفا به دنبال شکار و شکارچیگری بوده) توانست شاه را متقاعد کند که ارزشهای طبیعی میانکاله و آشوراده و بهشهر با ساخت تاسیسات نفتی از بین خواهد رفت و بخشهای نابود شده ترمیم شدنی نیستند. دکتر منوچهر اقبال رییس شرکت ملی نفت ایران به رییس سازمان محیطزیست گفته بود: نمیذارم از این آمریکاییبازیةا در بیاری! اما در کمال ناباوری دید که با پیشنهاد ساخت پالایشگاه مخالفت شده است و این شاید تنها باری بود که در ایران نفت مقابل محیطزیست بازنده شد. اگر نوشتنها ثمری داشت، لابد آشوراده واگذار نمیشد برای بهرهبرداریهای به اصطلاح توریستی و رویای بیتعبیر اشتغالزایی. اما «حرف را باید زد، درد را باید گفت» و نوشت. باید نوشت «ازیرا ناله مستان، میان صخره و خارا اثر دارد، اثر دارد».
این مطلب در خبرآنلاین (جا تر است و بچه نیست) نوشته شد و چند ساعت بعد به تیغ سانسور گرفتار آمد. اعلام کردند که مصداق بارز سیاهنمایی است! جالب این که تمام موضوعات عنوان شده به نقل از خبرگزاریها و سایتهای وطنی است.